انجمن کلیمیان تهران
   

داستان تاوان سنگین

   

 

نشریه متانا شماره 33 شهریور 92

خانه‌ای دو طبقه بزرگ و زیبا داشتیم طبقه‌ی پایین عمو، زن عمو و دو پسرش زندگی می‌کردند و طبقه‌ی بالا ما بودیم. خانواده ما، یک خانواده سه نفره بودیم من، پدر و مادرم. تک فرزند بودم. نور چشم پدر و مادر. عمو و زن‌عمو و بچه‌هایش هر چه دلم می‌خواست در یک چشم به هم زدن برایم تهیه می‌کردند.
پدر و عمویم صاحب شرکت بزرگی بودند و با هم اداره می‌کردند. وضع مالی پدر و عمو خیلی عالی بود. پدر و عمو با هم شریک بودند حتی حسابهای بانکی. خوشبختی و با صفا بودن زندگی ما، بین همه‌ی اقوام مثال زدنی بود. اما صد افسوس که این خوشبختی زیاد دوام نیاورد. طوفانی وحشتناک از راه رسید و همه چیز را نابود کرده یازده سال بیشتر نداشتم که پدر مهربانم ایست قلبی کرد و در کمتر از چند دقیقه به آسمانها پرواز کرد و ما را تنها گذاشت. بعد از فوت پدر، آدمهای دور و برمان خیلی زودتر تغییر هره دادند و تازه آن موقع بود که می‌فهمیدم علت علاقه‌شان به ما دست و دلبازی پدر بود. بعد از فوت پدر همه چیز تغییر کرده بود. پدر بزرگ و مادربزرگ بعد از چهلم پدر به دادگاه شکایت و ادعای ارث و میراث کردند. در هر صورت مادر به کمک عمو، خانه را فروختند. عمو سهم خودش را برداشت و مادر هم سهم پدربزرگ و مادربزرگ را داد و با مابقی پول، خانه کوچک و نقلی خریدیم و ما دو نفر به آنجا نقل مکان کردیم. تازه اسباب‌کشی کرده بودیم که عمویم به خانه ما آمد و گفت: بالاخره هر چه باشد شما همسر برادر و ناموس ما هستید دلم نمی‌خواهد بچه برادرم – فربد عزیزم (جگر گوشه داداشم) زیر دست ناپدری بزرگ شود اگر قرار ازدواج، باشد من حاضرم تو را به عقد خود درآورم تا سایه‌ام بالای سر تو و فربد باشد. اگر هم قصد ازدواج ندارید به حرمت داداش مرحومم هر ماه یک مبلغی بهتون میدم که بنشینید خانه و فربد عزیزم را بزرگ کنید. مادر با تعجب و دلخوری گفت: اولاً، من بعد از آن خد-ا بیامرز هرگز با شما و یا مرد دیگری ازدواج نمی‌کنم.
دوماً نکنه یادتون رفته، شوهر من با شما شریک بود! آن خد-ا بیامرز برای پا گرفتن شرکت، شبانه روز زحمت کشید. حالا خودم به جهنم، اما فربد از اون شرکت سهم داره! عمو گفت: کدام سهم زن داداش! من و داداش با هم شریک نبودیم اون فقط برای من کار می‌کرد. به این ترتیب عمو سهم پدر را بالا کشید . مادر هم نتوانست شراکت پدر را ثابت کند و تنها برای عمو پیغام فرستاد خوردن مال زن بیوه و بچه یتیم تاوان سنگینی دارد و عمو اصلاً کَکِش هم نمی‌گزید و مادر مجبور شد دو شیفت در مدرسه بعنوان مستخدم کار کند تا امور زندگی بگذرد. و من همیشه کنار مادرم می‌نشستم و می‌گفتم کاش می‌شد من هم به تو کمک می‌کردم و مادر می‌گفت از این حرف‌ها نزن. وظیفه‌ی تو فقط درس خوندن است و با اولین حقوقت دیگر سرکار نمی‌روم سرم را پایین انداختم و گفتم چشم مادر کار می‌کنم که عمو حسرت زندگی مان را بخورد می‌شوم تکیه‌گاه تو ای مادر.
سالها از پس هم می‌گذشت و من در رشته مهندسی در دانشگاه سراسری قبول شدم همچنان درسم را ادامه دادم تا به خواست پروردگار مهندس قابلی شدم و اما عمو به اعتیاد شدیدی دچار شده بود زن عمو هم خیلی ناراحت بود عمو روز به روز وضعش بدتر می‌شد طوری که ناچار شد شرکت را بفروشد. از طرفی دو پسرش هم به روزگار پدر دچار شدند و تا خرخره عمو و بچه‌هایش در منجلاب اعتیاد فرو رفتند و تمام دارایی عمو دود شد و به هوا رفت. عمو و بچه‌هایش در به در خیابانها شده بودند و زن‌عمو هر روز با گریه سرش را به آسمان می‌گرفت و می‌گفت:
خد-ایا تو با زندگی من چه کردی؟
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید